در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم، ضعف، کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
در پزشکی بیماری واگیردار که به واسطۀ میکروب مخصوصی به انسان و بعضی حیوانات مانند گاو، گوسفند و خوک عارض می شود و گاه از حیوانات مریض یا به واسطۀ خوراکی ها و نوشیدنی های آلوده به انسان سرایت می کند و با تب های مکرر به فاصله های منظم، ضعف، کم خونی و افسردگی روحی همراه است، بروسلوز
حسب الحال، برای مثال ترک چنگی چو در ز لعل افشاند / حسب حالی بدین صفت برخواند (نظامی۴ - ۷۰۷)، حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند / محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند (حافظ - ۳۷۰)
حسب الحال، برای مِثال ترک چنگی چو دُر ز لعل افشاند / حسب حالی بدین صفت برخواند (نظامی۴ - ۷۰۷)، حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند / محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند (حافظ - ۳۷۰)
وقایعروز. حوادث جاریه. احوال کنونی. حسب حالت، شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید: یکی ترانه درانداز حسب حال که هست خدایگان را فردا نشاط سنگ انداز. مختاری. امروز یاد خواهم کردن زحسب حال یک داستان که دهر چنان داستان نداشت. مسعودسعد. پادشاه را حسب حال بطبعآرد. (چهار مقاله). گوش کن حسب حال خاقانی گرچه او ژاژ بیشتر خاید. خاقانی. هرچه دارد ضمیر خاقانی در غمش حسب حالی افتاده است. خاقانی. من چه گویم حسب حال خود کند عالم الاسرار گیتی آفرین. خاقانی. ترک چنگی چه درّ ز لعل افشاند حسب حالی بدین صفت برخواند. نظامی. گزارندۀ حرف این حسب حال ز پرده چنین مینماید خیال. نظامی. و آنگه ز قصاید جمالت کاموخته ای ز حسب حالت. نظامی. قصه شد گفته حسب حال اینست مال دارم بسی جمال اینست. نظامی. به حسب حال من پیش آورد ساز بگوید آنچه من گویم بدو باز. نظامی. یاران صفت مقال گفتند ویشان همه حسب حال گفتند. نظامی. گفتمش چیست گفتۀ عطار گفت پند است و حسب حالی چند. عطار. حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند. حافظ
وقایعروز. حوادث جاریه. احوال کنونی. حسب حالت، شعری که شاعر در وقایع حاضره گوید: یکی ترانه درانداز حسب حال که هست خدایگان را فردا نشاط سنگ انداز. مختاری. امروز یاد خواهم کردن زحسب حال یک داستان که دهر چنان داستان نداشت. مسعودسعد. پادشاه را حسب حال بطبعآرد. (چهار مقاله). گوش کن حسب حال خاقانی گرچه او ژاژ بیشتر خاید. خاقانی. هرچه دارد ضمیر خاقانی در غمش حسب حالی افتاده است. خاقانی. من چه گویم حسب حال خود کند عالم الاسرار گیتی آفرین. خاقانی. ترک چنگی چه دُرّ ز لعل افشاند حسب حالی بدین صفت برخواند. نظامی. گزارندۀ حرف این حسب حال ز پرده چنین مینماید خیال. نظامی. و آنگه ز قصاید جمالت کاموخته ای ز حسب حالت. نظامی. قصه شد گفته حسب حال اینست مال دارم بسی جمال اینست. نظامی. به حسب حال من پیش آورد ساز بگوید آنچه من گویم بدو باز. نظامی. یاران صفت مقال گفتند ویشان همه حسب حال گفتند. نظامی. گفتمش چیست گفتۀ عطار گفت پند است و حسب حالی چند. عطار. حسب حالی ننوشتیم و شد ایامی چند محرمی کو که فرستم به تو پیغامی چند. حافظ
افیون، حب ترک تریاک. حکیم مؤمن گوید: جهت درد سر مزمن و ضعف معده و جگر نافع و قاطع عادت افیون است. صفت آن: تاتورۀ سیاه، زنجبیل، ریوند چینی به قدر نخودی بسازند. از یک تا دو سه عدد بقدر مزاج هر کس میتوان خورد. (تحفه، قسم 2، باب 2)
افیون، حب ترک تریاک. حکیم مؤمن گوید: جهت درد سر مزمن و ضعف معده و جگر نافع و قاطع عادت افیون است. صفت آن: تاتورۀ سیاه، زنجبیل، ریوند چینی به قدر نخودی بسازند. از یک تا دو سه عدد بقدر مزاج هر کس میتوان خورد. (تحفه، قسم 2، باب 2)
از انواع بیماری های عفونی است که بوسیلۀ شیر بز بیمار، به انسان سرایت میکندو در سواحل مدیترانه (بحرالروم) شیوع دارد که آن را ’تب مدیترانه ای’ و ’ملیتوکوکسی’ و ’تب مواج’ نیز گویند. و علامت مشخص کننده آن این است که تب شدید عارض گردد و پس از تسکین موقتی و ریزش عرق فراوان، باز حملۀ مجدد آغاز گردد. و در طحال و کبد ضایعاتی بوجود می آورد و مدت این بیماری گاهی بسیار طولانی است، ولی مرگ و میر آن زیاد نیست. رجوع به لاروس کبیر و تب و دیگر ترکیبهای آن شود
از انواع بیماری های عفونی است که بوسیلۀ شیر بز بیمار، به انسان سرایت میکندو در سواحل مدیترانه (بحرالروم) شیوع دارد که آن را ’تب مدیترانه ای’ و ’ملیتوکوکسی’ و ’تب مواج’ نیز گویند. و علامت مشخص کننده آن این است که تب شدید عارض گردد و پس از تسکین موقتی و ریزش عرق فراوان، باز حملۀ مجدد آغاز گردد. و در طحال و کبد ضایعاتی بوجود می آورد و مدت این بیماری گاهی بسیار طولانی است، ولی مرگ و میر آن زیاد نیست. رجوع به لاروس کبیر و تب و دیگر ترکیبهای آن شود
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).
ورمال. گریز، که از گریختن است. (برهان) (آنندراج). رجوع به ورمال شود. - برمال زدن،کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج). - برمال کردن، کنایه از گریختن باشد. (برهان) (از آنندراج).